.

خدای عزیزم!
از اینکه بابای نازمو بردی پیشت تاازش خوب مواظبت کنی ازت ممنونم
فقط گاهی بهش اجازه بده به منم سر بزنه
آخه منم دلتنگش میشم
(مهرنوش)

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : امین دوست محمدی

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.


در نامه این طور نوشته شده بود:

خدای عزیزم؛ بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانشنشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند..
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهندخوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این کهنامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم؛ چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند! 

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : امین دوست محمدی


 

دیشب دلم گرفته بود

 رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا

 یا منو پیشت برسون

دو شنبه 7 مرداد 1398برچسب:, :: 6:42 :: نويسنده : امین دوست محمدی

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دوروبر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"ومامن دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجودزنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به جیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا ومتدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. 

دو شنبه 7 مرداد 1398برچسب:, :: 5:14 :: نويسنده : امین دوست محمدی

خوشبخت کسی نیست که مشکلی نداره خوشبخت کسی است که
با مشکلات مشکلی نداره

 

 

 

جمعه 4 مرداد 1398برچسب:, :: 1:25 :: نويسنده : امین دوست محمدی

خدایا
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!
نزدیک
بی خطر
بخشنده
بی منت!!!

جمعه 4 مرداد 1398برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : امین دوست محمدی

 

خودت گفته بودی فقط از من بخواه.
با این کوله بار سنگین،
حالا دلم بهانه می گیرد:
دلم برای آسمان
آن آبی بیکران؛
برای ستاره ها؛

برای پرواز؛
دلم برای هرچه آن بالاست
تنگ شده.
دیدی چه شد:
حالا شده ام خاک نشین ترین پرنده ی آسمان تو.
اصلا من آن سبد را رها کردم،
من همه ی بار سنگینم را واگذاشتم،
و بالم را گشودم
که تو را ببینم
ای که صدایم کردی،
من اینجا پشت در مانده ام:
درمانده.

تو گاهی هم در را باز کنی،
من به نگاهی دلخوشم
که من از تو فقط
خودت را می خواهم.
من حتی "خودم" را
پشت در جا گذاشتم
تا فقط اسم تو بماند:

 

کریم خطابخش بخشنده ی مهربان


جمعه 4 مرداد 1398برچسب:, :: 1:12 :: نويسنده : امین دوست محمدی
فريادزدم دوستت دارم صدايم را نشنيدي!
اعتراف كردم كه عاشقم جرم مراباورنكردي!
گفتم بدون توميميرم لبخندتلخي زدي!
ازدلتنگي ات اشك ريختم چشمهاي خيسم رانديدي!
چگونه بگويم كه دوستت دارم تاتونيزدزجواب بگويي من هم همين طور!
چگونه بگويم كه بي تواين زندگي برايم عذاب است تاتونيزمرادرك كني!
صداي فريادم راهمه شنيدندجزاو كه بايدميشنيد!
اشكهايم راهمه ديدند!
اشيانه اي كه در قلبت ساخته ام تبديل به قفسي شده كه تااخردراينجا گرفتارم!
گرفتارعشقي كه باورنداردمرا
فكرميكنداين عشق مثل عشقهاي ديگراين زمانه خياليست حرفهاي من بيچاره دروغين است!
حالاديگرآموخته ام كه كلام دوستت دارم رابرزبان نياورم ديگراشك نريزم ودرون خودبسوزم!
اگردلتنگ شدم باتنهايي درد دل كنم واگرمردم نگويم كه ازعشق تو مردم!
امارفتنم محال است عشق كه امدديگررفتني نيست جنون كه امدعغقل در زندگي حاكم نيست!
انقدربه پايت مينشينم تابسوزم تاابدبه عشقت زندگي ميكنم تابميرم!
گرچه شايدمرابه فراموشي بسپاري اماعشق براي من باارزش وفراموش نشدنيست!
جمعه 4 مرداد 1398برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : امین دوست محمدی

دختر برای حل مسئله استاد رفت پای تخته; لبه چادرش روی زمین کشیده میشد
پسر یه چشمک به دختر پشت سری انداخت روشو برگردوند و با نیشخندی گفت: بچه ها به شریفی بسپریم لازم نیس امروز کلاس رو جارو بزنه (خنده کلاس)
دختر خیلی جدی و آروم برگشت و رو به پسر گفت:
پس کی میخواد تو رو جمع کنه!؟
همون صداها این بار بلندتر خندیدن!!

چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : امین دوست محمدی

حثی جالب و خواندنی بین یک عالم شیعه (استاد طبسی ) و یک وهابی.......

استاد نجم الدین طبسی تعریف می کرد که روزی با یک وهابی بحثم شد.
بعد از چند دقیقه از من پرسید شما شیعه هستید یا سنی ؟
گفتم: سنی
گفت: ایرانی و سنی ؟
گفتم: بله .
برای اینکه اطمینان کند گفت: بگو خلفای بعد از پیغمبر کیا هستند؟
گفتم: سیدنا ابوبکر صدیق
گفت: احسنت . بعدش ؟
گفتم:سیدنا عمر .
گفت: احسنت. بعدش ؟
گفتم: سیدنا علی .
گفت: پس عثمان چی شد؟
گفتم: عثمان را مردم از خلافت خلع کردند.
گفت: به مردم چه ربط دارد که خلیفه را برکنار کنند؟
گفتم: به مردم چه ربط دارد که خلیفه تعیین کنند؟
گفت: تو رافضی هستی !

حرف حساب جواب ندارد درست است یا نه ؟؟؟
بر دشمن مرتضی علی لعنت ...

چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : امین دوست محمدی
درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش اومدین


خبرنامه وب سایت:






Alternative content


قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ