.

 

به تو افتخار مي کنم دختر ...
به تو که برايت فرقي نمي کند ، کجاي دنيايي ...
به تو که برايت فرقي نميکند ، ديگران چگونه بينديشند در مورد تو ...
به تو که برايت فرقي نميکند ، تمسخرت مي کنند يا تحسين ...
به تو که برايت فرقي نميکند ، تحت سيطره کدام نظام سياسي نفس ميکشي ...
تحت نظام امپرياليسم و تجاوزگر به حقوق ديگر سرزمين ها باشي ...
يا نظام رانتير و دولت دريافت کننده رانت ها از خارج ...
يا نظام پارلماني و دولتي که قواي خويش را تفکيک کرده و به حيات خويش ادامه مي دهد ...
يا نظام وستمينستر و حکومت دموکرات ...
يا نظام دموکراسي شورايي و وابسته به شوراهاي کارگري باشي ...
يا نظام واسال و وفئودالي باشي...
يا اينکه تحت نظامي برپايته ولايت فقيه و اسلام باشي ...
يا هر نظام ديگري ...
راه و رسم بندگي را خوب ميداني ...
و سر فرود مي آوري به تواضع در برابر ربّ العالمين ...
به تو افتخار مي کنم ...
 

نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُهیّای گامهای تو نیست

نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا،دعای ظهور است ولی برای تو نیست

نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست!

نیا گل نرگس به مادرت زهرا (س)
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

نیا گل نرگس نیا به دعوت ما...
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست

 

!!فکر می کنی برا ظهورش آماده شدی!!


سه شنبه 15 مرداد 1398برچسب:امام زمن ,نامه به امام زمان,شعر امام زمان, :: 17:24 :: نويسنده : پرنده مهاجر

مکالمه با خدا.....

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون!مثل اینکه صدای یه فرشتس ، بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده

بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟ من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟

فرشته ساکت بود ، بعد از مکثی نه چندان طولانی :

نه خدا خیلی دوستت داره مگه کسی میتونه تو رو

دوست نداشته باشه؟؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار

بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض

گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛


بگو زیبا بگو، هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم

بهت بگم تو رو خدا نذاربزرگ شم تو رو خدا...


چرا؟این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،

ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ

شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم

با تو دوستم مگه ماباهم دوست نیستیم؟ پس چرا

کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف

زد...


خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،

محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش رو به ازای

بزرگ شدن فراموش میکنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب

می کردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .

دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی ...


کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند برلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.



 نمیخوای نظر بدی؟؟؟ 

شنبه 12 مرداد 1398برچسب:, :: 19:52 :: نويسنده : پرنده مهاجر

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،

حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،

از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،

مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف

و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی

و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی

و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی،

بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی،

اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم

که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،

شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری،

بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟

در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی،

در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری،

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،

شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی،

به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی،

اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام،

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی،

حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی،

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن،

یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای

یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود،

به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟

اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم،

من هرگز دست نخواهم کشید.

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...





دوست و دوستدارت: خدا 

شنبه 12 مرداد 1398برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : پرنده مهاجر

ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.

یاداشتی از طرف خدا به تمامی بندگان خاکی

به: شما

 تاریخ : امروز

  از: خالق

موضوع : خودت

من خدا هستم ،امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم .

لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی، برای رفع کردن آن تلاش نکن . آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو  !

 وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نکن . در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن و ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند ....که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است.

شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری، به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار میکند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند.

وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی ، به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده است .

 وقتی ماشینت خراب می شود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی ، به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.

 ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیه ؟  ..... شکر گزار باش .

در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه میشی : ..به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.

 بعد از خواندن یاداشت خدا آنوقته که گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه ، یه وقتایی دلم می‌خواد بهم وقت قبلی بده و تو یه جلسه خصوصی دو نفره درد دلامو بشنوه . اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمی‌کنه . هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمی‌شه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه . محاله ، محاله ممکنه بهم بگه نمی‌پذیرمت .

خیلی بزرگواره ، با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ، هیچ وقت منتظرم نمی‌ذاره .

گاهی اوقات واسش نامه می‌نویسم و می‌دونم که نامه‌هامو بی‌جواب نمی‌ذاره ، وقتی توی دفتر خاطراتم نامه‌هام رو مرور می‌کنم ، می‌بینم حتی یه دونش هم بی‌جواب نمونده .

من و خدا یه قول و قراری با  هم گذاشتیم ، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر و کمتر از عالی‌ترین  بهم نده و من بهش قول دادم حتی اگر دل بی‌قرارم در حسرت آرزویی بال بال می‌زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می‌زد با تموم وجودم بدون ذره‌ای تردید ، اول بگم اجازه خدایا ، خدایا تو اجازه میدی ؟ تو صلاح می‌دونی ؟ اگه تو ناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمی‌شه ؛ می‌دونم آخه تو دوستم داری و همیشه برام بهترین‌ها رو خواستی ؛ اصلاً از خوبی بی‌انتهای تو ، بد خواستن محاله .

اعتراف می‌کنم قول سنگینیه و عمل بهش مثله به زبون آوردنش کار ساده‌ای نیست ، واسه همین از خودش خواستم و بهش گفتم : من فقط یه بنده‌ام، چیزهایی هست که تو می‌دونی و من هیچ وقت نمی‌دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .

اتفاقاتی می‌افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست ، چشم‌های قاصر من قادر به دیدن اون چه پشتش هست ، نیست ؛ دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت  مکتوم باقی بمانه و اسراری هست که شاید دونستنش ، فهمیدنش ، تو ظرف ادراک من نگنجد . اینو تو می دونی .

پس واسه لحظه‌های دشوار به من قدرت تحملشو ببخش . منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ، همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگر ظاهراً همه چیز عذاب‌آور  دشوار باشه .

گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی‌شود . راستش اولش حس خوبی نداشتم ، دلم می‌گرفت ، شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه  بود.

منو ببخش که یه قتایی از سر بی‌صبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت می‌پرسم : آخه چرا ؟ ؟ ؟

وقتایی که هر چی فکر می کردم فکر اسیر خاکم به هیچ جا  نمیرسید . دنبال دلیل می‌گشتم و دلیلی پیدا نمی‌کردم ، پیش می‌اومد که با یه بغضی توگلوم تکرار کنم ،  آخه خداجون واسه چی ؟و..چی می شه اگه ... ؟

یه وقتایی از سر بی‌حوصلگی و فراموشکاری بهت گله می‌کردم ، چقدر از بزرگواریت شرمنده‌ام که منو در تموم لحظه‌های ناشکریم ، توی تموم لحظه‌های بی‌صبریم با محبت تحملم کردی ، نه تنبیهم کردی نه حتی ذره‌ای محبتت رو ازم دریغ کردی . توی تنهاترین لحظات تنهاییم ، درست تو لحظه‌هایی که فکر می‌کردم هیچ کس نیست ، اون موقع که به این حس می‌رسیدم که چقدر تنهام ، واسم نشونه می‌فرستادی که ، من خودم تا آخرین لحظه باهاتم واسه تموم لحظات همراهتم . من تنها بنده تو نبودم اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی .

تو تنهاترین و محکم‌ترین قوت قلب دل تنهامی . تو طوفان‌های زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشمی ، تو از من به من نزدیک‌تر بودی موندم که چطور گاهی اوقات چشم‌های غافلم ندیدت اما تو هیچ وقت حتی لحظه‌ای منو ترک نکردی .روزهایی رسید که فکر کردم با من قهری تو حتی در همون لحظه‌ها با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می‌شم از من قهرنکردی و به خاطر این فکر کودکانه نادرست طردم نکردی .

من دوستت دارم . منو ببخش اگه قولم مثل خودم کوچیکه ، اما دلم به بزرگی بی‌حد تو خوشه و پشتم به کمک‌های تو گرم  و  از تو سپاسگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی .

 تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم ، بهم امید بخشیدی ، تو یادت چیزی هست که منو زیرو رو می‌کنه ، غصه‌هامو می‌شوره و دلشکستگی‌ها‌مو ترمیم می‌کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .

هر وقت خواستم ببینمت بی‌درنگ با مهربونی در رو به روم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم . حذفم نکردی من همیشه دست خالی به دیدنت اومدم و تو همیشه با دست پر روانه‌ام کردی .

هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی که انگار مدت‌هاست منتظرم بودی ؛ هر وقت ندونسته از بی‌راه سر‌در‌آوردم خودت منو صدا کردی ، گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه راه غلط منع کردی . اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم رو حفظ کردی . تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده ....

دیدن همیشه خوب است....

خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد.....خواه دیدن این زیبایی ها ...!!!

شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم  ویران تر باشد

 شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم  قدم بر داریم از این هم کهنه تر باشد .

 شاید آب گوارایی که می نوشیم از این هم کثیف تر باشد .

 شاید باری که بر دوشمان است از این هم سنگین تر باشد .

 شاید صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته ایم .

 شاید خانه آخرتمان از این بدتر است .

شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی  ماشین هایشان
، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند
.

 شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود .

و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد .

 چشمها را باید شست.......

دل خوش از آنیم که حج می رویم

غافل از آنیم که کج می رویم

کعبه به دیدار خدا می رویم

او که همین جاست کجا می رویم

حج به خدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

هرکه علی گفت که درویش نیست

صبح به صبح در پی مکر و فریب

شب همه شب گریه و امن یجیب

 آرزوی توفیق ، سربلندی و سعادتمندی برای تمامی دوستان عزیز  و گرامی را دارم ....در پناه حق باشید هر کجا باشید خدا با شما ست.....

 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 10 مرداد 1398برچسب:, :: 23:23 :: نويسنده : امین دوست محمدی
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟


سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : امین دوست محمدی

نامه پسر عموی عزیزم امیر دوست محمدی 

سخن اخر امد که

خدا دوست ندارد ما بد باشیم 

برای این هم افریده نشده ایم 

و اگر در وادی معصیت افتاده باشیم

بیراهه ای در مسیر زندگی ، و دور شدن از فطرت است 

و ما می توانیم با نردبان توبه ، خود را به بام بلند پاکی برسانیم

امید است

توبه ، پای ما را به این وادی بکشاند و در دلها چراغ امید به رحمت الهی  بر افروزند

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 2:4 :: نويسنده : امین دوست محمدی

 خدای عزیز!
آدمهای بد به نوح خندیدند « تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی میسازی » اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو میکردم.
(ادی)

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 2:2 :: نويسنده : امین دوست محمدی

خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
(لاری) 

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 1:57 :: نويسنده : امین دوست محمدی

خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟
(سامی) 

سه شنبه 8 مرداد 1398برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : امین دوست محمدی

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش اومدین


خبرنامه وب سایت:






Alternative content


قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ